گربه های شب (فصل 3)



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


داستان های استلا و آستریکس

نه هنوز باورم نمیشه

من خوابم یا بیدار؟

مگه میشه اونم مثل من نصف گربه و نصف انسان باشه؟

نه نه

یهو دیدم که وایساده کنارم.صندلی کناریم خالی بود .کشیدش عقب و نشست روش:

- خدای من چطور ممکنه؟تو...تو...

ویهو باهم گفتیم:

- تو مثل منی

اگه یه موقع دیگه بود حتما از خنده ریسه میرفتم.اما آلیسون به جای من کار خودشو کرد.انقد بلند می خندید که یهو چشم بقیه رو زوم شده به سمت میز حس کردم.چمشای قوی ای داشتم و پرتابم هم خیلی عالی بود.از پسرا خوشم نمی اومد و همیشه سعی می کردم اونا رو از خودم دور کنم.ولی نمی دونم نسبت به اون چرا اینطوری نبودم.شاید به خاطر این بود که تو شوک بودم.پسره چپ چپ نگام میکرد.چشمامو خون گرفته بود:

- (با طعنه)به چی نگاه میکنی؟

انگار تازه به خودش اومده بود.چقد چلمنگ بود:

- جایی واسه موندن داری؟

چشمم روشن.دیگه چی؟بد جور عصبانی بودم:

-به فرض که نداشته باشم، که چی؟( یه پوز خند تحویلش دادم )حتما می خوای بیام تو خونه ی تو زندگی کنم.نخیر. من اهل این حرفا نیستم.حالا هم برو.

انگار اونم جوش آورده بود:

- لازم نکرده از اون فکرای مسخره واسه خودت بکنی.یه جایی هست که کسایی مثل من و تو اون جا زندگی میکنن.و البته چیزای من دیگه ای هم هست که باید بهت بگم مثلا میدونی توی اون گردنبند چه نیرویی ذخیره شده؟

چشمام شدن هزارو یکی.نفسم بند اومده بود:

- چچچچچچچچچ...یییییییییییی...نننننننننن...هههههههههه

- بله و اگه با من نیای خیلی ضرر کردی.(یه پوزخندی تحویلم داد که دلم می خواست یه سیلی هوارش کنم ولی نتونستم)والبته چیزایی که باید بدونید هم خیلی مهمه.خوب؟

داغ بودم.بدجور داغ بودم:

- قبوله ولی وای به حالت اگه دروغ گفته باشی.(یه چشم غره رفتم، توپ)آلیسونم با من میاد.

دو تاشون تعجب کردن.آلیسون صداش در اومد:

- چی؟؟؟!!!من با تو بیام.تا چند دقیقه پیش که داشتی باهام دعوا میکردی؟نظرت عوض شد؟

- خوب آره.

این دفعه نوبت پسره بود:

- اصلا و ابدا.اونجا جای آدمای معمولی نیست.همین که گفتم.

مجبور بودم باهاش کوتاه بیام چون نه جایی واسه رفتن داشتم نه پولی واسه کرایه کردن.

رفت و منم دنبالش.به پشت سرم نگاه کردم آلیسون واسم دست تکون داد و منم برای اون.داد زدم:

- فردا می بینمت.

- همین نزدیکی هاس.الان میرسیم.زود باش بیا دیگه.

خیلی سرعتش زیاد بود.خدا رحم کنه به دویدنش.دویدم و کنار دستش وایسادم:

- این همه تو اون رستوران زر زدی ولی اسمتو نگفتی.

- درست حرف بزن.

- اگه نزنم چی میشه.

- حوصله داریا.اسم من رابینه.خوبه اه؟؟؟

- آها

چند بار زیرلب اسمشو تکرار کردم:

- رابین

ادامه دادم:

- منم تانی

بهش حسودیم می شد.اسم با حالی داشت.همیشه دلم می خواست اسمم انجلیکا باشه.تو فکرو خیال بودم که گفت:

- اینجاس رسیدیم.

به روبه روم خیره شدم عجب جایی بود.


نظرات شما عزیزان:

شوکی
ساعت14:56---29 مرداد 1392
ای نویسنده،ای خلاق، ای همکار بنده از موضوع این داستان دنباله دار خوشم آمدیه. بهتره مواظب باشی ازت سرقت ادبی نکنن. گرچه حتی اگه سرقت ادبی هم بکنن ارشاد اجازه چاپش رو نمیده. فکر کنم داری تمرینی اینجا می نویسی نه؟ بنده فعلا روی یک عدد رمان چهار جلدی کار می کنم که به احتمال 80 درصد ارشاد ردش می کنه یا کلهم عوضش می کنه به خاط همین خیلی برای نوشتنش رقبت و میل شدیدی ندارم اما الآن که وبت رو دیدم یکمی انگیزه یافتم(-:

به هرحال امیدوارم موفق باشی

به افتخار همه نویسنده های مونث
پاسخ:تو داستنت رو بنویس و هیچ وقت نا امید نشو داستان هایی که ما مینویسیم احتیاجی به چاپ نداره.ما میتونیم داستانه و هر چیزی که براشون زحمت می کشیم رو تو اینترنت بزاریم اینجوری بهتر میفهمیم که چقدر در نوشتن یا هر کار دیگه ای استعداد داریم.من + داستان ویدیو هم می سازم و با اونها هم همین کارو کردم.


عروسک
ساعت18:03---17 مرداد 1392
زود فصل بعدو بزار
پاسخ:گذاشتم خانم.گذاشتم.


عروسک
ساعت18:02---17 مرداد 1392
راستش نویسنده نه ولی تو مطالبتو بفرست عجیجم ...


عیدت پیشاپیش مبارک



پاسخ:خوب مشکل همین جاس چجوری بفرستم؟
پاسخ:ا گذاشتیش.همینو میگفتم.


عروسک
ساعت18:00---17 مرداد 1392
درآخرين روزهاي ماه خدادعا میکنم وقتی خدا در روز محشر ازتو پرسيد: چه داری؟حضرت علی"ع"سر بلند کند و بگوید: حساب شد میهمان من است.
پاسخ:خیلییی قشنگه.


عروسک
ساعت17:59---17 مرداد 1392
عزیزم مال همون موقع بود من که کشش ندادم ...اخه

تازه من تو وبم یکی از دوستای خوبم تویی

ههیییششش

من اهل قهر نیستم
پاسخ:مگه من گفتم هستی؟


عروسک
ساعت18:49---16 مرداد 1392
خووووووووووووووب .. مگه قسمت ورود اعضا رو نمی گی؟

دقبق بگو منظورتو بگو
پاسخ:تو نظرا برات توضیح دادم.


aram
ساعت18:36---16 مرداد 1392
سلام گمونم خوش اومدم .قشنگن ولی بدون پایان که نمیشه فصل سومش و باز بزار
پاسخ:باشه بابا من تسلیم.


عروسک
ساعت17:20---16 مرداد 1392
حالا بیا گذاشتمش
پاسخ:تو گفتی منم باور کردم.


عروسک
ساعت16:45---16 مرداد 1392
عروسک ضایع می شود

باشه ادامه بده
پاسخ:ای جونم حقته.اگه صبر میکردی بقیشو بخونی ضایع تر هم می شدی.


عروسک
ساعت15:58---16 مرداد 1392
پس کیه ؟ زوووود .. راستی الان لینکت کردم تو روزانه هم این وبتو ..بووووس ..
پاسخ:در حال نوشتن تشریف دارم.


عروسک
ساعت14:13---16 مرداد 1392
زود بنویسش ..

البته که یه آلبومو به خودت می دم .. زود هر چی خواستی ارسال کن تا فقط با اسم خودت قرار بگیره مثل آلبوم هایی که بقیه می فرستن

منظورتو درست گرفتم؟

زووووود دلستانتو بنویس ....زووود.

راستی من عاشق شارون و هانا شدم ..

من توی لینک های روزانه که فقط مال دوستامه هم لینکت کردم ..بوووس

منو خواستی با اسم آلبوم تصاویر عروسوی بلینک
پاسخ:چه قد تو عجولی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+نوشته شده در دو شنبه 14 مرداد 1392برچسب:,ساعت21:5توسط استلا و دستیارش آستریکس | |